يکشنبه 30 ارديبهشت 1403-11:12 شمسی /5/19/2024 11:12:34 AM
  • گروه مطلب:
  • کد مطلب:29055
  • زمان انتشار:دوشنبه 9 اسفند 1400-12:8
به مناسبت درگذشت موسس ايران خودرو و سازنده پيكان

روز جمعه ۹ اسفند ۹۸ محمود خیامی درگذشت، چندسال پیش برادرش احمد خیامی در تنهایی و بیماری از دنیا رفت. 
قاسم خرمی
برادران خیامی؛ از راه اندازی «ایران ناسیونال» تا مهاجرت و مرگ در غربت

خیامی ها فرشته نبودند اما در مقابل سرمایه داران و کاسبان رانتی که این روزها با احتکار ۲۰۰ میلیون ماسک ضد ویروس، حق زنده ماندن را از هموطنان خود، دریغ می کنند، بدون تعارف بایدگفت که خیامی ها قابل ستایش اند. باید ستایش کرد کسانی را که دلشکسته و مغموم از ایران رفتند و با آنکه در سالهای بعد از انقلاب، جایی به وسعت یک گور در ایران نداشتند، بیش از یکصد مدرسه و خیریه در خراسان ساختند و صدایش را هم در نیاوردند.

خیامی‌ها موسس ایران ناسیونال، مبلیران و فروشگاه‌های زنجیره‌ای کورش و فردوسی بودند. برادران خیامی (علی اکبر، احمد و محمود) خانواده‌ای اصالتا خراسانی بودند که با تاسیس ایران ناسیونال (ایران خودرو) از اوایل دهه ۱۳۴۰ تا شروع انقلاب اسلامی، به تولید اتوبوس و پیکان اشتغال داشتند.

احمد خیامی علاوه بر خودروسازی در بیمه آسیا هم سرمایه گذاری کرد و کارخانه مبل‌سازی «مبلیران» را راه اندازی کرد و همچنین فروسگاه‌های زنجیره ای مثل فردوسی و کورش را تاسیس کرد. احمد خیامی بعد از انقلاب به تورنتوی کانادا رفت که البته درگیر مداوای بیماری هم شد . در سال‌های اخیر در لوس آنجلس زندگی می‌کرد و در همان جا هم در گذشت. 

محمود خیامی اما بعد از انقلاب به انگلستان رفت و نمایندگی بنز را گرفت و در همان جا هم فرد موفقی بود. البته او در آمریکا هم کسب کاری داشت و همین نمایندگی بنز آلمان با او بود. محمود همچنین حدود ۲۰ سال پیش بنیاد خیریه خیامی ها را راه‌اندازی کرده که در در خراسان و جاهای دیگر بیش از یکصد واحد آموزشی و مدرسه تاسیس کرده است.  موفقیت خیامی ها در خارج کشور ثابت کرد که آنها واقعا دارای شایستگی های مدیریتی بودند .

یادداشت قاسم خرمی به مناسبت در گذشت محمود خیامی 

ما به «خیامی ها» و «ایران ناسیونال» چند قسط «پوزش»  و «تعظیم» بدهکاریم

اگر روزی در این مملکت پای حساب و کتاب به میان آمد، ما و بویژه نسل من از خیلی ها طلبکاریم؛ طلبکاریم از همه کسانی که با  تزریق هیجان و دستکاری احساسات و کلی گویی های بی مصداق ، قدرت تامل و تفکر را از ما گرفتند. نه تامل و تفکر به کائنات، فلسفه و حکمت. بلکه قدرت  اندیشیدن در باره مصیبتی که دست کم در حوزه اقتصاد و صنعت، به دست خود، به روزخود آوردیم. فاجعه ای که قابل پیشگیری بود و دخلی به جنبش و انقلاب سیاسی و فرهنگی ما نداشت.

ما طلبکاریم از همه کسانی که در باره غرب، صنعت و مدرنیته معرفتی معیوب را به ما غالب کردند  و هر آنچه می توانست به بهروزی نسبی این مردم و این آب و خاک کمک کند  را با چپ اندیشی های کودکانه،  مونتاژکاری و توسعه وابسته و خدمت به امپریالیسم جهانی لقب دادند و ستایش گر  فقر و سیه روزی شدند و سرانجام برای کسب تابعیت و اقامت برای فرزندان خود در همان خاستگاه امپریالیسم جهانی، روزها پشت درِ سفارتخانه های غربی صف کشیدند!  

  ما «یک زندگی » طلب داریم از همه روشنفکران  ایرانی دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی که در غرب تحصیل کردند و  بالیدند و  عواقب رفاهی و بهداشتی پیشرفت های صنعتی و تکنولوژیک آن دیار  را به چشم خود دیدند، اما دیگران را از آن ترساندند و جامعه فقیر و دچار سوء تغذیه ایران که سمبل صنعتش «پیکان» خیامی و آرزوی کشاورزش تراکتور رومانی بود را به «غربزدگی»، «مصرف گرایی» و «سلطه ماشینیزم » متهم کردند! و با روخوانی نوشته های فانون و فرانک و سمیر امین و رژی دبره، معدود سرمایه گذاران صنعتی کشورشان  را «بورژوازی پلید»، «موش سکه پرست» و «گرگ خوانخوار» نامیدند!

دست همه پیکارگران با استبداد و خودکامگی را می بوسیم اما طلب کاریم از همه آنهایی که در نخستین سال پیروزی انقلاب، به جای بهره گیری از سرمایه و توان جامعه در مسیر رشد و توسعه اقتصادی و صنعتی،  مصیبت بزرگ  مصادره ها و الغای مالکیت خصوصی و راندن صاحبان صنایع بزرگ و تعطیلی کارخانه ها و افول اقتصاد ایران را سبب شدند و امثال خیامی ها و لاجوردی ها و برخوردارها  را «سرمایه دار رانتی» خواندند و از ایران بیرون کردند. بی آنکه بدانند عرصه تولید و صنعت جای خون دل خوردن است و هیچ انسان منفعت طلبی حاضر به بند کردن حیثیت و سرمایه در بیابانهای تهران و باج دادن به دربار و کفتار نمی شود.

در باره خیامی ها گفتنی ها بسیار است، اما باز اگر  روزی پای و حساب و کتاب به میان آمد،  ما به خیامی ها بدهکاریم؛ نه تنها به خاطر پایه گذاری صنعت ساخت پیکان و اتوبوس در ایران و خاورمیانه و ایجاد هزار شغل و خانه سازمانی و ورزشگاه و خلق میلیاردها ثروت،  بلکه به خاطر همه تصورات غلطی که از آنها و دیگر سرمایه داران صنعتی  هم عصر آنها داشتیم  و  هیچگاه در صدد اصلاح این ذهنیت ها مجعول برنیامدیم.

روز جمعه  ۹ اسفند ۹۸ محمود خیامی درگذشت، چندسال پیش برادرش احمد خیامی در تنهایی و بیماری از دنیا رفت. خیامی ها فرشته نبودند اما در مقابل سرمایه داران و کاسبان رانتی که این روزها با احتکار ۲۰۰ میلیون ماسک ضد ویروس، حق زنده ماندن را از هموطنان خود، دریغ می کنند، بدون تعارف بایدگفت که خیامی ها قابل ستایش اند.  باید ستایش کرد کسانی را که دلشکسته و مغموم از ایران رفتند و با آنکه در سالهای بعد از انقلاب، جایی به وسعت یک گور در ایران نداشتند، بیش از یکصد مدرسه و خیریه در خراسان ساختند و صدایش را هم در نیاوردند.

این روزها که همه داشته های ما قسطی است ما به برادران خیامی و شرکت ایران ناسیونال  چند  قسط «پوزش» و «تعظیم» بدهکاریم. خیامی ها بی آنکه مجسمه ای داشته باشند، تجسم شرافت، انسان دوستی و وطن پرستی بودند. کاش به خاطر احترام به انسانیت، اکنون از آنها اعاده حیثیت کنیم.

گزیده هایی از کتاب « پیکان سرنوشت ما»

خاطرات احمد خیامی 

در این کتاب زوایای مختلفی از زندگی محمود و احمد خیامی در پایه گذاری شرکت ایران ناسیونال و ساخت خودرو پیکان ذکر شده، که بخش هایی از آن توسط مجله کارخانه دار استخراج و تلخیص  شده است:

 شغل پدرم خیمه دوزی بود و فامیل خیامی از آنجا گرفته شده است

- من، احمد خیامی، آنطور که در شناسنامه ام نوشته شده در سال ۱۳۰۳ در مشهد به دنیا آمده ام. چون پدر و مادرم سواد خواندن و نوشتن نداشتند، تاریخ دقیق تولد من و ۸ تن از ۱۰ فرزندشان را جایی مکتوب نکردند.

-پدر بزرگم سید عبدالله خیامی، یکی از مشروطه خواهان فعال دوره خود بود و جمعیت «سادات حسینی» را در خراسان تاسیس کرده بود. شغل او دوختن چادر و خیمه بود به همین دلیل فامیل ما به خیامی مشهور شد

- پدرم حاج سید علی اکبر خیامی، در جوانی به تجارت روی آورده بود. از خراسان سنگ فیروزه می خرید و به عشق آباد می برد. سپس پدر من به شغل کاروان سرا داری در مشهد روی آورد و برای مسافران و زوار اقامتگاه فراهم می کرد.

- زمانی که اتومبیل به ایران وارد شد و در شهرها خیابان کشیدند و جاده ساختند، پدرم کاروانسرا را تبدیل به گاراژ و تعمیرگاه و کارواش اتومبیل کرد . من و برادرم محمود هم در همانجا به پدر کمک می کردیم و من با پولی که از محل کار در کارواش پدر بدست می آوردم کتاب می خریدیم و به سینما می رفتم.

- از سیزده سالگی شروع کردم به خواندن روزنامه و مجله و کتاب و تا پانزده سالگی بیش از صد جلد کتاب خواندم. کتاب خواندن عادت همیشگی من شد و شبی نبود که بدون خواندن کتاب بتوانم بخوابم. به طوری که می توانم ادعا کنم حداقل ۵۰۰ جلد کتاب مهم در رشته های ادبی و آموزشی و تاریخی و سیاسی و اقتصادی خوانده ام.

- در دهه ۱۳۳۰ شهر ما مشهد شهر درشکه ها بود . در حالیکه ۵۰ سال قبل از آن تومبیل وارد ایران شده بود اما در مشهد اغلب درشکه سوار می شدند در خیلی از شهرهای کشور البته هنوز مردم با الاغ و قاطر و اسب جابجا می شدند. توی همان شرایط من و برادرم محمود به فکر تاسیس کارخانه ایران ناسیونال در کشور افتادیم

ما دو برادر از گریس کاری و کارواشی شروع کردیم 

- پدرم، حاجی سید علی اکبر خیامی، تا سال ۱۳۲۰ در مشهد بنگاه باربری داشت و صاحب چندین کامیون بود، ولی شهریور آن سال چند کامیون او را برای حمل سرباز به جبهه فرستادند، زیرا قرارداد حمل و نقل سربازها از شهرستانی به شهرستان دیگر را با متفقین بسته بود‌‌ در همین هنگام، یک دستگاه از کامیون های او را ارتش شوروی مصادره کرده بود و پدر هر چه کوشید  نتوانست پسش بگیرد.

- پدر خیلی زود از این کار دلسرد شد و بقیه کامیون ها را نیز بسیار ارزان فروخت و در زمستان همان سال عازم مکه شد. در غیبت ایشان، من کارها را اداره می‌کردم. محل باربری را هم به ارتش شوروی برای توقف و تعمیر کامیون ها ماهیانه سیصد تومان اجازه دادم.

- پدر پس از بازگشت از مکه خانه نشین شد و فقط به املاکی در  “جاغرق” یکی از بهترین و زیباترین ییلاق های مشهد سرکشی میکرد و بیشتر سرمایه خود را نیز در راه عمران این آبادی خرج کرد. پس از جنگ و تخلیه محل باربری، آن محلی که متعلق به پدرم بود متروکه شد.

- در اواخر سال ۱۳۲۵، پدر آن محل را تبدیل به کارواش کرد. من به خرمشهر رفتن و محمود در آنجا به کار مشغول شد و به گریس کاری اتومبیل پرداخت…

 “پیکان سرنوشت ما” صفحه۳۷

رفتار مردم  در دوران پولداری و بی پولی با ما متفاوت بود!

-وقتی مردم می فهمیدند وضع مالی ام خوب نیست انگار به طاعون مبتلا بودم، هیچکس دور و بر من پیدا نمی شد!

- من در زندگی و کارم  دوران  پرفراز و نشیبی را سپری کردم گاه موفق بودم و گاه در کاری موفق نمی شدم و در اوج بی پولی و گرفتاری قرار می گرفتم.

- زمانی که بی پول می شدم سعی می کردم طرف های تجاری و همکاران من متوجه نشوند. مثلا سه سال من صورتم  را با سیلی سرخ کردم که کسی متوجه نشود پولی در بساط ندارم.

- در سن ۲۰ سالگی که بواسطه تجارت موفقیتی حاصل کرده بودم اغلب فامیل و دوستان با من مهربان بودند و حتی مرا که جوان بودم به عنوان ریش سفید در عقد دختران و پسرانشان دعوت می کردند. تجار از من مشورت می خواستند و در هنگام عید همه به دیدن من می آمدند.

- اما از زمانی که مردم شنیدند وضع مالی من خوب نیست، همه رشته هاس آشنایی و دوستی را چنان بریدند که گویی به طاعون و وبا گرفتار شده ام.

- دیگر نه به مهمانی ها دعوتم می کردند، نه در روز عید به دیدنم می آمدند و نه کسی گله می کرد که چرا به دیدن او نرفته ام. در صورتی که در سالهای قبل اگر به بازدید کسی نمی رفتم سخت گله مند می شد!

 «پیکان سرنوشت ما» صفحه ۵۶ و ۵۷

همه می گفتند ماشین شویی هم شد شغل؟!

من اما می گفتم این قدم اول برای ساخت اتومبیل است

- من و برادرم محمود( خیامی) هر دو باکفش پاره در راه موفقیت قدم برمی داشتیم. از همان سالی که من و برادرم پول خرید پارچه پالتویی خود را سرمایه گذاری کردیم، دیگر پالتو نداشتیم.

- صبح های خیلی زود در آن سرمای طاقت فرسای مشهد از خانه تا محل کار، که بیشتر از پنج کیلومتر بود، با لباس های مندرس و کفشهایی که کفشان سوراخ بود و آب واردشان می شد می رفتیم سرکار و تا بعد از غروب ماشین می شستیم

- باآنکه مردم سعی می کردند تحقیرمان کنند، هیچ وقت احساس حقارت نمی کردم. بلکه خود را از همه بالاتر می دانستم و به موفقیت اطمینان کامل داشتم.

- اکثر آشنایان می گفتند ماشین شویی هم شد کار؟! و من صریحا به آنها می گفتم این کار اولین قدمها برای ساخت اتومبیل است. ساختن اتومبیل هدف اصلی ام بود. من و محمود اکثر اوقات در باره ساخت اتومبیل در ایران فکر می کردیم

-ا« پیکان سرنوشت ما، صفحه ۶۳

 به حبیب ثابت گفتم:

یا موفق به ساخت پیکان در ایران می شوم و یا به همان شغل ماشین شویی بازخواهم گشت!

🔻 هیچ کس باور نمی‌کرد ایران بتواند خودرو سواری بسازد!

- ساخت خودرو سواری در داخل  ایران دهه ۱۳۴۰ بیشتر به رویا شبیه بود. حتی شاه هم به خیامی گفته بود این کار ممکن نیست. ساخت سواری در ایران با  دو مشکل عمده مواجه بود یکی نبود تجهیزات و قالب های صنعتی و دوم کارشکنی افراد متنفذی بود که نمایندگی فروش خودروهای خارجی را در ایران  داشتند و نگران از بین رفتن بازار و سود خود بودند.

- اما احمد خیامی مصمم بود که به هرقیمتی شده به رویای ساخت سواری در ایران جامه عمل بپوشد. او چند ماه در اروپا ماند و با چندین شرکت خودروسازی مذاکره کرد تا در نهایت توانست از شرکت روتس انگلیس مجوز تولید سواری پیکان را بگیرد.

- یکی از مخالفان ساخت پیکان در ایران حبیب الله ثابت بود که نمایندگی فروش خودرو «فولکس واگن» در اختیار داشت.  احمد خیامی در خاطرات خود اولین مواجهه با حبیب ثابت را  این گونه شرح داده است: 

- در همان هواپیمایی که با آن به ایران بازمی‌گشتم، حبیب الله ثابت همسفرم بود. به محض آنکه مرا دید از قسمت درجه یک به قسمت توریستی آمد و گفت شنیده ام قصد داری سواری بسازی؛ پسر جان! من به تو توجه می‌دهم این کاری که می‌خواهی بکنی صد درصد ناممکن است. من در این باره مطالعات بسیار کرده‌ام و می‌دانم جز زیان و از بین رفتن سرمایه و آبرو چیزی به دست نخواهی آورد.

- در پاسخ گفتم از نصایح شما بسیار سپاسگزارم. من این کار را برای مردم مملکتم می‌کنم و اطمینان دارم کاری است و تا جان در بدن دارم برای ساختن اتومبیل در ایران تلاش میکنم. آبروی من با این امور از بین نمی‌رود و اگر سرمایه هم از دست رفت باز هم کار ماشین‌شویی برایم ممکن است. هنوز سطح زندگی خود را در حدود همان زمان ماشین‌شویی نگه داشته ام. می‌بینید با اینکه از محل فروش اتوبوس و مینی‌بوس ساخته شده در کارخانه ایران ناسیونال روزانه بیش از صد هزار تومان درآمد دارم. هنوز با توریست کلاس(بلیط درجه ۲) مسافرت می‌کنم.

- حبیب ثابت گفت همین را هم از دست خواهی داد و اضافه کرد نظری ندارم، چون هر کار بکنی نمیتوانی بازار فروش فلوکس واگن را که نمایندگی آن را دارم از دستم بگیری و این اتومبیل چنان در ایران طرفدار دارد که هیچ اتومبیلی نه در ایران بلکه در دنیا به پایش نمی‌رسد.چون به تو علاقه دارم، خواستم نظرم را گفته باشم.از آقای ثابت بسیار تشکر کردم و او در حالی که به نظر می‌رسید کمی هم دلخور شده برگشت سر جایش.

- تنها حبیب الله ثابت این نظر را نداشت؛ هر کس در این کار وارد بود ساختن اتومبیل را در ایران غیرممکن می‌دانست. حتی موقعی که تولید پیکان را آغاز کردیم، معاون صنعتی وزارت اقتصاد که پرنفوذ ترین شخص در امور صنعتی کشور بود در دیداری گفت: آقای خیامی، دیدم اتومبیلت از گردنه‌های کندوان بالا میرفت! مثل اینکه باور نمی‌کرد اتومبیل ساخت ایران بتواند از گردنه‌های پیچ در پیچ و جاده‌های کوهستانی ایران عبور کند.

 “پیکان سرنوشت ما” . صفحه ۱۲۵

همیشه با برادرم محمود بر سر مسئله افزایش قیمت پیکان، مشکل داشتم 

- این روزها که برخی مدیران شرکت های خودروسازی کشور، بویژه مدیرعامل شرکت «ایران خودرو» و یا همان «ایران ناسیونال» سابق به اتهام افزایش بی رویه قیمت خودروها  از طریق دستکاری و تبانی در پیش فروش محصولات این شرکت، در بازداشت به سر می برند، بدنیست تا خاطره از احمد خیامی، موسس این کارخانه، در همین زمینه مرور کنیم تا بدانیم  اخلاق، تعهد ومسئولیت اجتماعی در بخش صنعت ایران از کجا به کجا سقوط کرده است!

🔹احمد خیامی در صفحه ۱۶۱ کتاب«پیکان سرنوشت ما» می گوید:

✔️ من همیشه با برادرم محمود بر سر مسئله افزایش قیمت پیکان، مشکل داشتم و همین مشکل هم باعث اختلاف و جدایی ما دو برادر شد. محمود می گفت ما وقتی پیکان را بدون افزایش قیمت در اختیار نمایندگی های فروش قرار می دهیم، خود این نمایندگی ها قیمت را افزایش می دهند و از این بابت سود می کنند. پس بهتر است تا خود شرکت قیمت ها را افزایش دهد

✔️ من به به برادرم می گفتم «ما حق نداریم از وسیله ای که مصرف عمومی پیدا کرده، بیش از این درآمدی که داریم، سود کنیم. تا موقعی که من در ایران ناسیونال بودم، حتی یک دستگاه خودرو در خودِ ایران ناسیونال به قیمتی بالاتر از آنچه پیش فروش شده بود، فروخته نشد، یا به واسطه بستگان و نزدیکان، به قیمت بازار سیاه به فروش نرسید.

✔️ اگر هم عده ای از دوستان و آشنایان یا کسانی که در دستگاههای دولتی با آنها سر و کار داشتیم، از من و محمود حواله تحویل پیکان خارج از نوبت می گرفتند، اما به هیچ وجه این حواله های خارج از نوبت، در تاریخ تحویل خودروهای پیش فروش شده تاثیری نداشت»


نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

.

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین